آدمها فکر میکنند زندگیشان در این دنیا بامعناست، البته تا پیش از اینکه کسی نامشان را فراموش کند!
پل بیشیلیو در آتلانتیک نوشت:
یکی از دوستان نزدیکِ یکی از دوستان نزدیکم هرازگاه من را میبیند، اما هیچ وقت من را به یاد نمیآورد. در چند سال گذشته چهار بار با هم گشتوگذار کردهایم و هر بار لبخندی بر لب داشته و دستش را خیلی رسمی دراز کرده تا دست بدهیم. میگوید: «سلام، جرکفیس هستم» (البته این نام برای حفظ آبروی او تغییر کرده است).
پاسخ میدهم: «سلام، بله. قبلاً همدیگر را توی کافه دیدهایم و قبل از آن هم توی آپارتمان دوستمان».
واضح است که یادش نمیآید اما میگوید: «آه، بله».
هیچچیز به اندازۀ اینکه کسی بداند چندان بین دور و اطرافیانش تأثیرگذار نیست او را کوچک نمیکند. بااینهمه آدمها همیشه یکدیگر را فراموش میکنند. این اتفاقی است که بین جدیدترین آشناها و قدیمیترین رفقا هم میافتد: نامها، چهرهها، شغلها، روزهای تولد، مهمانیها، و قولوقرارها آنقدر زود از یاد میروند که تمام تعاملات بزرگسالی میتواند حول این باشد که از بیگانگیِ نگاههای خشکوخالی دوری کنیم.
خود من بسیاری از اوقات مانند جرکفیس بودهام. تابستان گذشته در یک مراسم عروسی، با خانمی مشغول صحبت شدم و متوجه نبودم که از قبل او را میشناختم. دِوین رِی هم یکی مثل جرکفیس بوده. ری روانشناسی است که به تأیید خودش معمولاً سربههواست. میگوید: «من بعضی اسامی عجیب و غریب را جای اسم افراد میگویم». اخیراً، ری دربارۀ اثرات پایدار چنین خطاهایی کنجکاو شد و تحقیقات بیسابقهای را در این باره انجام داد که فراموششدن چه بر سر افراد میآورد. هشدار: یافتههای او سبب میشوند افسوس بخورید که حافظۀ خوبی ندارید.
ری به همراه همکارانش در دانشگاه آبردین اسکاتلند چهار آزمایش انجام دادند تا دریابند انسانها فراموششدن را چطور تفسیر میکنند. در یکی از این آزمایشها، در آغاز سال تحصیلی از ۵۶ دانشجو خواسته شد دفتر خاطراتی آنلاین داشته باشند و هر بار که کسی آنها را فراموش میکند، جزئیات ماجرا را یادداشت کنند. یادداشتهای آنها طی دو هفته، تمامِ شکلهای فراموششدن را در بر میگرفت. مهمترین بخش یادداشتها به تازهآشنایانی برمیگشت که اطلاعات اولیه -نام، سال تحصیلی و رشته- یا تجربیات مشترکی مانند شرکت در یک مهمانی را فراموش میکردند. اما در میان آنها بدعهدی هم بود («دوستم قرار بود امروز برای دیدنم به کتابخانه بیاید»)، فراموشکردنهای ازیادنرفتنی («دوستانم قرار گذاشتند که با هم بیرون بروند و یادشان رفت به من بگویند»)، و اشتباهگرفتن آدمها با هم.
ری و گروهش تعجب میکردند که این فراموشیها تا چه حد آزاردهنده هستند. تحلیل آماری گزارشهای دانشجویان و مطالعۀ کنترلی بعدی نشان میداد که افرادی که فراموش شده بودند با کسانی که آنها را فراموش کرده بودند احساس نزدیکی کمتری داشتند، فارغ از اینکه آن فرد یکی از اعضای خانواده باشد یا کسی که تازه با او آشنا شدهاند. خوشبختانه، افراد فراموششده تقریباً همیشه خودشان مشتاق بودند که این فراموشیها را توجیه کنند: مثلاً دانشجویان این خطاها را با چنین حرفهایی توضیح میدادند: «در چند روز گذشته، با افراد جدید زیادی روبهرو شده است». اما این دلیلتراشیها تنها تحمل شرایط را آسانتر میکرد. ری میگوید: «خبر خوب اینکه این اتفاق زیاد رخ میدهد و آدمها تمام تلاششان را میکنند که باگذشت باشند. خبر بد اینکه بهطور میانگین افراد نمیتوانند کاملاً از سر تقصیر فرد بگذرند».
این نتایج که در مجلۀ پرسونالیتی اند سوشال سایکالوژی منتشر شد نشان میدهد که فراموشکردنِ یک فرد همان پیامی را منتقل میکند که همه از آن هراس دارند: اینکه شما آنقدر برای آن فرد جذاب و تأثیرگذار نبودهاید که مسائل مربوط به شما را در خاطر نگه دارد. این تأثیر شاید ناگزیر باشد. لورا کینگ، روانشناسی در دانشگاه میسوری که بهصورت مستقل به مطالعۀ عواقب اجتماعی فراموشکردن پرداخته، میگوید: «تأیید اینکه کسی را به یاد نمیآورید مسئلۀ مهمی است و موجب آزردگی میشود، با اینکه کاملاً ناخودآگاه است و اصلاً دلتان نمیخواهد احساسات او را خدشهدار کنید. اما درعمل گفتهاید او را به هیچ گرفتهاید».
شاید این رفتار بیش از همه به افرادی آسیب بزند که در فراموشکردنِ یک فرد همان پیامی را منتقل میکند که همه از آن هراس دارند: اینکه شما آنقدر برای آن فرد جذاب و تأثیرگذار نبودهاید که مسائل مربوط به شما را در خاطر نگه دارد.
مهمترین روابطشان فراموش شدهاند. گروه ری از افراد حاضر در تحقیق خواستند در حین انجام آزمایش کمی در روحیات خود دقیق شوند و به آنها آموزش دادند پس از اینکه دیگران آنها را فراموش میکردند یا به یاد میآوردند، احساسات عمومی تعلقخاطر، اعتمادبهنفس، وجود معنادار و دیگر احساسات انتزاعی را در خود رتبهبندی کنند. تأثیرات جزئی، اما قابل اعتنا بودند: افرادی که فراموش میشدند گزارش میکردند که حس تعلقداشتن و معناداشتن آنها در جهان کاهش یافته است. گویی دچار حادثهای با اثرات مبهم اگزیستانسیالیستی شده بودند.
امثال جرکفیس امید را در خود زنده نگه میدارند، چون میدانند اگر آهنگ موردعلاقۀ کسی را به یاد نیاورند یا فراموش کنند نهار چه خوردهاند، زندگی کسی ویران نمیشود. فراموششدن تقریباً اثر چندانی روی عزت نفس و دیگر معیارهای رفتار فردی ندارد و حتی شدیدترین تغییرات نیز بسیار محدود و در حد کسر و اعشار بودند. بهعلاوه، همانطور که کینگ اشاره کرده است، انسانها معمولاً زندگی خود را پیشاپیش تااندازهای معنادار تلقی میکنند.
اما یافتههای دقیق ری امکان تأثیر فزاینده را رد نمیکنند. مانند دیگر منابع کوچک استرس، فراموششدن هم میتواند موجب آزردگی افرادی شود که زیاد با آن مواجه میشوند، بهخصوص اگر با دیگر عناصر تبعیض همراه شود. ری میگوید اولینبار انگیزۀ بررسی فراموشکاری از مشاهدۀ استادی در او شکل گرفت که مدام نام دو تن از دانشجویان «غیرسفیدپوست» خود را جابجا میگفت. (ری در این مورد جزئیات را مطرح نکرد تا این استاد شناخته نشود).
ری میگوید: «ارتباط شما با مدیرتان بسیار مهم است. شما سالیان طولانی با او کار میکنید. فراموششدن تجربهای مهم و چندلایه است. شاید به گفتنِ «واقعاً مسخره است، هاهاها، توی مهمانی اسمت را یادم رفت» بینجامد. اما شاید لحظههایی شکننده و جدی را به دنبال داشته باشد، مثل «وای خدای من، اصلاً باورم نمیشود که تو این کار را کرده باشی».
محققان هنوز راه نرفتۀ زیادی دارند. چارلز استون، روانشناسی در نیویورک که متخصص حافظه است، فهرست بلندبالایی از تفاوتهای ظریف و متغیرهای گوناگون را بررسی کرد تا نشان دهد فراموششدن چه تصوری در ذهن فرد ایجاد میکند، از اینکه مسئلۀ فراموشکردن چه جایگاهی در رابطۀ میان فراموشکننده و فراموششده دارد تا پویایی قدرت میان آن دو. استون میگوید آن چیزی که آسیبزاست، تضاد میان بهیادآوردن و فراموشکردن است و نه خودِ فراموشکردن: اگر دو نفر متوجه شوند که هر دو نام دیگری را فراموش کردهاند، احساس بدی نخواهند داشت یا احتمالاً حتی احساس نزدیکی بیشتری میکنند.
کار ری دربارۀ اهداف یا احساسات واقعی فراموشکنندهها چیزی فاش نمیکند، بلکه تنها به این میپردازد که کارشان چطور تفسیر میشود. آنچه موجب دلگرمی است این است که شرکتکنندگان میکوشیدند مزیت شک را برای فراموشکنندهها قائل باشند. استون میگوید: «فراموشکردن رویه است، نه استثنا. ما بیشترِ گذشتۀ خود را فراموش میکنیم. به روزهای بسیار، ماههای بسیار و دقایق بسیاری بیندیشید که هر فرد در این سیاره داشته است». او میگوید مسئلۀ اصلی دانشمندان این نیست که چرا افراد فراموش میکنند، بلکه این است که چرا آنها چیزهای خاصی را به یاد میآورند.
فراموشکردن میتواند حتی کسالتبارترین تعاملات اجتماعی را دردناکتر کند. در زندگی هر دو انسان در تمام این روزها، ساعتها و دقیقهها، ممکن است وجه مشترکی جادویی یافته شود، شاید در دانشگاه با هم برخورد داشته باشند، یا شاید جایی با هم قهوه نوشیده باشند. داشتن دقیقهای مشترک با کسی دیگر، یادآور این حقیقت است که همه اینجاییم، اینکه ارتباط ممکن است. دستکم، تا زمانی که جرکفیس آن را فراموش نکرده باشد.
پینوشت:
• این مطلب را پل بیشیلیو نوشته است و در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان «Bad News for People Who Can’t Remember Names» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۹۷ با عنوان «خبری بد برای آنهایی که اسم اطرافیان را فراموش میکنند» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• پل بیشیلیو (Paul Bisceglio) نویسندهای است که در حوزۀ علم، سلامتی و تکنولوژی در آتلانتیک مینویسد.